تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

به تعادل رسیده بودم

شرایطو قبول کرده بودم و باهاش کنار امده بودم

راضی و شاد, حتی مساله ای پیش میومد با یک حال خوب باهاش کنار میومدم, داشتم بهتر و بهتر میشدم

اما یهو مثل یک بمباران ناگهانی, 

یه بمب انداختن وسط

بهترین توصیفی که میتونم بکنم اینه: تعادل زندگیمو بهم زد این ماجرای ... لعنتی_کوفتی..نمیدونم چ صفتی بدم

حتما و حتما برگی از درخت نمیفته به اذن خدا, ولی من, سیستمم jitایه,  اشتباه رو واسه خودم مجاز نمیدونم,

تعادل موجب ارامش است و الان من "ارامش ندارم"

و معتقدم که ارامش و حس ارامش بخترین و ارزشمندترین نعمت خای دنیوی اند...

اللهم جعل عواقب امورنا خیرا

الله اکبر

بعضی شبا, انگار قرار نیست تموم بشن

صبح بشن

امشب ازون شباست


درست پنجاه دقیقه اشک ریختم, گریه کردم, گاهی هم عر زدم, البته تو متکا که صداش نره

چشمام باد کرد

لعنت ....

لعنت به دشمن علی علیه السلام

ضد حال یعنی وسط روزای اوج پایان نامه

یهو لپ تاپت بالا نیاد

ضدحالی نزدیک به فاجعه

خیلی دلم میخام ببینمش

قیافشو, شخصیتشو, سطح کلاس و فرهنگ و مالی خانوادشو

تحصیلات و حجابش

اخلاقش

اصلا سید هست یا نه

چطور با هم اشنا شدن و حرکت از سمت کی بوده...

و یک بار هم با همدیگه, ببینم اصلا بهم میان یانه

سرم درد میکنه

۲-۳ روزی هست میزون نیستم... سینوسی با دوره گردش متفاوت حالم یجوری میشه و خوب میشم

اللهم الرزقنا رزقا حلال طیبا کثیرا سریعا

والا


گاهی تو خیابون دلم میخواد میتونستم چشمای بابای نازنینم رو می گرفتم تا بعضی چیزهارو نبینند



این رو امروز تو این وبلاگ خوندم


حقیقتا معرکه بود

حقیقتا معرکه


"

ساعت از یک نیمه شب گذشته و رو به من، خواب چشم هایت را برده است؛ چشم های عمیق ات را.
نگاهت می کنم و گلویم پر از حرف های عاشقانه ای ست که قصد گفتن شان را ندارم. حرف های تکراری، پوچ، چندش اور، لوس و احمقانه.
عزیزم!
ببخش. اما این تمام حسی ست که  به این حرف ها  دارم. 

 من آن پسر شاد بی تجربه ی هیجان زده نیستم که وقتی برایم دلبری می کنی دلم غنج برود و مدام قربان صدقه ی دست و پای بلورینت بروم. یا وقتی از غم های دلت می گویی هی برایت بمیرم و بگویم: "غصه نخور من که هستم." تا مثلا آرام شوی و به کوهی که به آن تکیه کرده ای ببالی! 
نه!
من از این کلیشه های دستمالی شده که توی دهن هر پسر بچه ای می چرخد و هر تازه به دوران رسیده ای آن ها را نشخوار می کند، متنفرم. حرف های صد من یه غاز که تنها به درد همخوابی های دو دقیقه ای این قماش آدم ها می خورد.
من ترجیح می دهم به سبک خودم عاشقت باشم. از من نخواه که شبیه دیگران شوم یا برای جلب نظر تو حرف های اینچنینی را برایت بالا بیاورم . از من نخواه که به دروغ بگویم: "تو همه چیز من هستی" در حالی که نیستی. 
تو بخشی از بودن منی و نه تمام آن. این را بپذیر و از اینکه بخشی از قلب این مردِ سخت را بدست  آورده ای خوشحال باش و به آن قناعت کن. و نخواه که سهم بیشتری از آن را داشته باشی که نخواهی توانست.

خانمم!
من مردانه دوستت دارم. ساکت، آرام، سر به زیر و مداوم. نه به یک غوره سردی ام می کند نه به یک کشمش گرمی. نه نبودن های گاه و بی گاهت را دلهره می گیرم و نه بودن هایت را ذوق زده می شوم.

پس لطف کن از توی چشم هایم، لابلای سکوت هایم، حرف هایم را بخوان. 
دوست داشتنم را ادراک کن و تحت تاثیر حرف اطرافیانت نخواه که این عشق مقدس را مدام زیر پایت ذبح کنم.
زن بودنت را می فهمم اما تو بیش از من متوجه مرد بودنم باش.

این نامه را که خواندی به رویم نیاور. 

علیِ تو"

اینو امروز تو یه وبلاگ دیدم....

زد وسط خال.... برای وصف حال امروزمان خوب است.... 

امروز جامعه



بعضی از مردها
انقدر مرد هستند
که یک زن،
با خیال راحت
می تواند زن باشد …

Kolakzarmehr.blog.ir - K@M@L

...


دلمو شکوندی

انقدر که...

 دارم از خدا می خوام درستت کنه...

اما میخوام جواب دل شکوندنو نبینی

چون حس میکنم جوری شکوندی که تاوان داره...

طبق معمول من آه نکشیدم...ولی خب جواب داره...

پ.ن: پقدر ناراحت می شم از اینکه  میبینم بعضی آدم ها چقددددددددددددددددددر کوچیکن... فکرشون..... قلبشون.... سطح نگاهشون

خدایا!! نذاری من اینجوری بشم

باز یه مهمونی و.... داستان همیشگی

مستقیم نگفتم نمیام... یه بهونه اوردم

طبق معمول ناراحت شد... کمی داد  و شبه قهر

مهم نیست

من نه بی احترامی کردم، نه حقی ضایع کردم

نرفتنم هم اونلی فور الله بود

الحمدالله...

خیلی زشته ها... خیلی

من واسه خودت می گم عزیزم