تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

۲۷ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

باد و بارون امروز

منو برد تو پاییز و زمستون

یه حس خیلی خیلی خوب

یه حس فوق العاده و خوب

و برای بار nام فهمیدم که دیوونه ی این تو فصلم

هرچقدر از تابستون بدم میاد چند برابرش غاشق مهر تا اسفندم, تا ده اسفند

اصلا کاش میشد  شش ماه اول ۲ماه بود و شش ماه دوم ۱۰ماه

عجب جمله ای شد

حالم خوبه, یعنی خوب شد, اصلا همه ی اتفاق های خوب باید تو هوای زمستونی بیفته

اصلا هر اتفلقی تو هوتی پاییزو زمستونی بیفته خوبه

پ.ن:کاش میشد سه ماه تابستون رو خوابید

۱۵ صفحه دیگه رفتم جلو

یک بار دیگه هم به استاد ایمیل زدم ه ؛ استاد!! چی شد؟ جواب ما رو نمیدی؟ من فصل چهارم معطل اوکی شماست برای فصل سوم؛

 هنوز که هیچ عکس العملی نشون نداده

استاده من دارم؟

یعنی موندم همینقدرشم خدا نظر کرده

این از من 

اینم از استادم

والا....

به ما دوتا که....

اصلا"من"  بدون فایل های صوتی یک چیز کم دارد


هر آنچه مانده است برایم فقط تویی 
شاهدترین به خلوت شب های تار من
 سامع ترین به زمزمه های نزار من
....
آیا هنوز مانده دلم را صدا کنی
نوبت نشد که داد دلم را روا کنی
از شر نفس خسته پناهم نمیدهی؟
پاسخ به التماس نگاهم نمیدهی؟
...
من هم محب روی ولی ام  رهم بده
از شیعیان راه علی ام رهم بده
یک برگ یاس بند دلم پاره میکند 
چون پر شکسته ای طلب چاره می کند

....
پروردگار یوسف تنها درون چاه
پروردگار یونس در عمق آب ها
پروردگار قلب رئوف رباب ها
پروردگار مردم  شب های انتظار
پروردگار  چشم به راهان بی قرار



  " این "مثل یک نسیم خنک تو هوای گرم و گرفته بود... 

پ.ن : زیر صدای " حیدر حیدر"  اش دیوانه ام میکند.... یاد  " انا املک وجودی" با صدای محمد الحجیرات  می افتم و می میرم

جدیدا حس نوشتن ندارم

بعضی عادت هام ترک شده

مثلا هندفری تو گوش یودن و همین نوشتن...

از دیشب سرم درد میکنه سمت راست....

نگرانم ...نگرانمدوباره برگشته باشه

این روزام خیلییییی غیر مفیده, تقریبا تنها کلر مفیدم روزه گرفتنه, 

خودم میندازمش گردن ماه رمضون و مامان با دوره نقاهت توجیه میکنه, اما خودمو که نمیتونم گول بزنم, انگیزم سقوط کرده....

امروز یه فکر مزخرف افتاده بود تو ذهنم که .... بماند

این ازمایشکاه لعنتی مگه چکار میخواد بکنه این همه وقت؟؟؟؟؟؟؟؟؟!

فکرکن یکی یه بیماری جدی داشته باشه, تا تو جواب بدی خو مرده خوب...

والا با لین ازمایشکاتووون

دارم میترسم

خدایا...

من که هنوز خیلی چیزارو فراموش نکردم...

تازه امروز اخرین زخمم کنده شد... اثار ظاهریش تقریبا داره میره, اما من هنوز سعی میکنم با همون قاشق چنگال بخورم که یادم نره...

خدایا, بابایی شما که به نهان و اشکار عالمی

اگه قراره نکرار بشه

یا واقعیت ...ی رو بشنوم, لطفا اول ظرفیتشو بده...

که جز حمد چیزی نگم...

ممنان

الحمدالله رب العالمین

امروز, یا نمیدونم بگم امشب, یا شایدم دیشب.... به هرحال

در یک خرکت انتحاری, فصل سه رو برای استاد فرستادم و یک پنجم فصل دو رو خوندم و ویرایش

خسته نباشم واقعا

پ.ن: همینجوریش چقدر تو ماه رمضون مفید بودم, حالام که بهپنه و توجیه پیدا کردم, به مامان میگم خیلی غیر مفیدم, تنها کاری که میکنم روزه ست و.... 

تا میگم, مامانم میگه خوب تازه پشت سرگذاشتی, بدنت جون نگرفته, دوره نیاهته, طول میکشه بنیه ت بیاد سرجاش 

هیچی دیکه, منم قانع میشم به مفید نبودنم ادامه نیدم

الحمدالله باز میشه روزه بگیریم, والا


 شیئانِ لایَعرِفُ فَضلَهُما اِلّا مَن فَقَدَهُما : الشَباب وَ العافِیَه؛ 

دو نعمت است که ارزش آنها را نمیدانند مگر کسی که آنها را از دست داده باشد : جوانی و تندرستی 

به سرم زده بجای دکتری به ارشد دیگه بخونم...

علاغم نبسنم درضمن

پ.ن:دلم میخواد پایان نامه تموم شه

پ.ن:دلم میخواد زبانم خوب شه

دیدین ادم به بعضی لحظه ها, دوست داره باچشم باز فکرکنه و به بعضی لحظه ها باچشم بسته'؟!

نمیدونم دلیلش چیه ولی مطمینم یه دلیلی داره که ریشه اش تو ضمیرناخوداگاهه ادمه

یعنی به حسی که نسبت به اون لحظه داشتی و داره وخیلی چیزای دیگه

باید برگردم به زندگی عادی


انشالله

امروز برای اولین بار از خدا چیزی خواستم که تاحالا نخواسته بودم