تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

سرم دررررد میکنه

انتخابم بین بدوبدتر بود

حرف واسه گفتن زیاده

اما نوشتنم نمیاد, شاید چون باگوشی میام

حرف واسه گفتن زیاده, از عصبانیت در حد مرگ دیروز و دیالوگهایی شب موقع خواب مرورشون کردم و...

تا حس عجیب و غریب امروز

اللهم الرزقنا مرکب 


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

قلبم داره از سینه کنده میشه

از حسرت کربلا

اللهم الرزقنا

فی الاربعین