این رو امروز تو این وبلاگ خوندم
حقیقتا معرکه بود
حقیقتا معرکه
"
ساعت از یک نیمه شب گذشته و رو به من، خواب چشم هایت را برده است؛ چشم های عمیق ات را.
نگاهت می کنم و گلویم پر از حرف های عاشقانه ای ست که قصد گفتن شان را ندارم. حرف های تکراری، پوچ، چندش اور، لوس و احمقانه.
عزیزم!
ببخش. اما این تمام حسی ست که به این حرف ها دارم.
من آن پسر شاد بی تجربه ی هیجان زده نیستم که وقتی برایم دلبری می کنی دلم غنج برود و مدام قربان صدقه ی دست و پای بلورینت بروم. یا وقتی از غم های دلت می گویی هی برایت بمیرم و بگویم: "غصه نخور من که هستم." تا مثلا آرام شوی و به کوهی که به آن تکیه کرده ای ببالی!
نه!
من از این کلیشه های دستمالی شده که توی دهن هر پسر بچه ای می چرخد و هر تازه به دوران رسیده ای آن ها را نشخوار می کند، متنفرم. حرف های صد من یه غاز که تنها به درد همخوابی های دو دقیقه ای این قماش آدم ها می خورد.
من ترجیح می دهم به سبک خودم عاشقت باشم. از من نخواه که شبیه دیگران شوم یا برای جلب نظر تو حرف های اینچنینی را برایت بالا بیاورم . از من نخواه که به دروغ بگویم: "تو همه چیز من هستی" در حالی که نیستی.
تو بخشی از بودن منی و نه تمام آن. این را بپذیر و از اینکه بخشی از قلب این مردِ سخت را بدست آورده ای خوشحال باش و به آن قناعت کن. و نخواه که سهم بیشتری از آن را داشته باشی که نخواهی توانست.
خانمم!
من مردانه دوستت دارم. ساکت، آرام، سر به زیر و مداوم. نه به یک غوره سردی ام می کند نه به یک کشمش گرمی. نه نبودن های گاه و بی گاهت را دلهره می گیرم و نه بودن هایت را ذوق زده می شوم.
پس لطف کن از توی چشم هایم، لابلای سکوت هایم، حرف هایم را بخوان.
دوست داشتنم را ادراک کن و تحت تاثیر حرف اطرافیانت نخواه که این عشق مقدس را مدام زیر پایت ذبح کنم.
زن بودنت را می فهمم اما تو بیش از من متوجه مرد بودنم باش.
این نامه را که خواندی به رویم نیاور.
علیِ تو"