تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

گاهی تو خیابون دلم میخواد میتونستم چشمای بابای نازنینم رو می گرفتم تا بعضی چیزهارو نبینند



نظرات  (۳)

  • محمد شورگشتی
  • به جای چشم گرفتن به نظرم باید مناظر رو درست کنیم!

    آخا نمیشه که چشم همه باباها رو گرفت!

    پاسخ:
    منظورم مهربانترین پدر عالم بود
    مشکلم اینه نمیتونم مناظر رو درست کنم
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • چه تصویر دل نشینی ...
    چی؟؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">