تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

باز یه مهمونی و.... داستان همیشگی

مستقیم نگفتم نمیام... یه بهونه اوردم

طبق معمول ناراحت شد... کمی داد  و شبه قهر

مهم نیست

من نه بی احترامی کردم، نه حقی ضایع کردم

نرفتنم هم اونلی فور الله بود

الحمدالله...

خیلی زشته ها... خیلی

من واسه خودت می گم عزیزم

نظرات  (۳)

منظئرم خوب بودن شخصیتم بود 

در جواب به صحبت شما



زنگ زدی؟
پاسخ:
نه, اون موضوع حل شد,
فردا هم ۱۷امه. میریم پیش...
چون خودت دل نگرانی زنگ بزن بگو

من هم اگر خوب بودم ای بابا 
ای بابا
پاسخ:
اوکی
خط دوم متوجه نشدم, چی؟
یه شوهرم نداری بگی اون اجازه نمیده بیام
پاسخ:
والا
الحمدالله حل شد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">