تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

گاهى ادم کلى جان میکند و خدأکمک میکند و کمک ویژه

خداکمک میکند و گردش ایام و....  دست به دست هم که ادمى شروع کنه به تغییر و بهبود فى الواقع

بعد سه چهارتاادم به تنهایی ادمى را به عقب تر پرت مى کنند و دیگر ادم توان و انگیزه و شرایط و حال و حوصله ان تغییر را ندارد

لذا میتمرگد برجایش و هى اه حسرت میکشد و خود حسرت را میخورد که بلکه خدا و نماینده خاص الخاصش دل . بسوزدو بیاید یکى بزند در گوشش و مثل بچه ها اون اسباب بازى خطرناک رو بگیرد و یک اسباب بازى بهتر مفید دوست داشتنى ماندگار عالى بده بهش

نظرات  (۳)

خوش به حالت برای اینکه مخاطب بابا جون همون امام زمانه مگه نه؟
پاسخ:
اره، خب تو هم میتونى 

پس اون ط. و چجاون غلط املایی بود؟!


من فکر کردم می خوای رمزی بنویسی!


الان این کلماتت نیستن..



پاسخ:
اره عزیزم تصحیح شد
ط...  ؟
چجاون؟؟؟؟؟


بابا جون رو می دونم کیه خوش به حالت


سلام
می خوای کسی نفهمه رمزی بنویس خوب


ان شاءالله دل می سوزد هم برای تو هم من هم همه خیلی زود ان شاءالله
پاسخ:
سلااااااام خوبى؟
چرا خوش بحالم؟
کسی اینجا نمیشناسه که نگران باشم، مرسی عزیزممم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">