تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

بعضی شبا, انگار قرار نیست تموم بشن

صبح بشن

امشب ازون شباست


درست پنجاه دقیقه اشک ریختم, گریه کردم, گاهی هم عر زدم, البته تو متکا که صداش نره

چشمام باد کرد

لعنت ....

لعنت به دشمن علی علیه السلام

نظرات  (۳)

  • صحبتِ جانانه
  • 4ساعت!

    یه روزایی میشد حتی 4 ساعت بند نمیومد لامصب!
    پاسخ:
    اوووهه
    دالی!
    پاسخ:
    دااااااالی
    :(((

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">