تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

به تعادل رسیده بودم

شرایطو قبول کرده بودم و باهاش کنار امده بودم

راضی و شاد, حتی مساله ای پیش میومد با یک حال خوب باهاش کنار میومدم, داشتم بهتر و بهتر میشدم

اما یهو مثل یک بمباران ناگهانی, 

یه بمب انداختن وسط

بهترین توصیفی که میتونم بکنم اینه: تعادل زندگیمو بهم زد این ماجرای ... لعنتی_کوفتی..نمیدونم چ صفتی بدم

حتما و حتما برگی از درخت نمیفته به اذن خدا, ولی من, سیستمم jitایه,  اشتباه رو واسه خودم مجاز نمیدونم,

تعادل موجب ارامش است و الان من "ارامش ندارم"

و معتقدم که ارامش و حس ارامش بخترین و ارزشمندترین نعمت خای دنیوی اند...

اللهم جعل عواقب امورنا خیرا

الله اکبر

نظرات  (۵)

خوبی؟
پاسخ:
شکرخدا
میکذرد
درست میشه ان شاالله ..
پاسخ:
انشالله
  • محمد حسین ...
  • خدا بزرگه حل میشه ان شالله :) 

    والا... 
    پاسخ:
    انشالله
    برخی؟؟؟

    مشکوک میزنیا!؟؟؟
    پاسخ:
    اره
    مثلا لبخند رضایت حضرت صاحب الزمان  و کلا هرکدوم از چهارده نور خدا شیرین ترینه, تو هردو دنیا
    و اخروی...

    باور کن 

    چون باعث میشه راضی باشی...
    پاسخ:
    نمیدونم, شاید رضایت برخی خخخخخ مهم تر باشه, ولی به نوعی در ارتباط طولی اند,
    مرسی عزیزم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">