تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

دلمو شکوندی

انقدر که...

 دارم از خدا می خوام درستت کنه...

اما میخوام جواب دل شکوندنو نبینی

چون حس میکنم جوری شکوندی که تاوان داره...

طبق معمول من آه نکشیدم...ولی خب جواب داره...

پ.ن: پقدر ناراحت می شم از اینکه  میبینم بعضی آدم ها چقددددددددددددددددددر کوچیکن... فکرشون..... قلبشون.... سطح نگاهشون

خدایا!! نذاری من اینجوری بشم

نظرات  (۲)

سلام
هیچی ندارم بگم
واقعا
خدایا!! نذاری من اینجوری بشم

آمین.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">