تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

از جمله بیانات برادر گرام:

واسه خودت استراحت میکنی

درس ات رو که تعطیل کردی

کمپوت و ابمیوه میخوری

غذاتو تو تختت میخوری

هرچقدر بخوای باموبایلت بازی میکنی

وضو هم که نمیگیری

...

یکم بجاشدرد میکشی

ادم هوس میکنه مریض شه

یعنی فقط مونده بود رو تخت بیمارستان خواستگار بالقوه پیدا بشه, که شد

همه ام بالقوه میمونن ها

الحمدالله رب العالمین

خییییلی تجربه ی جالبی بود بی هوشی

والبته غش کردن هم جدید بود

اما خداببش بی هوشی اونم استنشاقی خیییلی باحاله

خل و دیوونه ام من نیستم  والا

سلام

زنده ام. تازه رسیدم خونه...

الحمدالله الذی من المتسکین بولایت علی بن ابیطالب  والایمه المعصومین علیهم السلام

خدارو شکر همه چیز خوب و عالی بود

حالم گرفته ست

حوصله کسی رو ندارم

امیدوارم امشب تنهاباشم

...

اونطور که فکر میکردم نبود

دلم میخواد تنها باشم که راحت بباره همین چند قطره

از بلاتکلیفی و علاف شدن بشددددددت متنفرم

هعی....

هیشکی ام نیست...

حالا فرداشب که احتمالا نت ندارم شلووغه اینجا

امشب از اخرای نماز تا سجده ی بعدش

فکر میکردم و به خدا میگفتم...

داشتم فکرمیکردم نماز فرداشب, و احتمالا پسفرداشب رو که مثل ادم بخودنم, تاچندوقت افتخار سربه خاک گذاشتن, به حالت سجده ندارم... 

از خودش خواستم به برکت وجود حضرت, اعمالم و نمازم رو باتوجه به شرایط درست انجام بدم و بتونم روزه هام رو بگیرم

خداییش سجده بهترین حالتیه که ادم میتونه ژست بندگی کردن رو بگیره

الحمدالله

یه چیز دیگه ام خواستم, نمیدونم بگم یا نه...

ساعت از ۴صبح گذشته بود, قبل از  ۴:۳۰ 

از شدت درد بیدار شدم. یه دردی پیچیده بود تو کل شکمم که تاحالا یادم نمیومد...

هنوز کامل بیدار نشده بودمو به قولی لود نشده بودم, با صدای

"یافاطمه ی زهرا" خودم درست به هوش امدم که هی تکرار میکردم

تازه فهمیدم چمه...

خییییییییلی شیرین بود.

اینکه ادم تو ناخوداگاهش اسم کی رو صدا میزنه مهمه

اینکه وقتی حالت خوش نیست قبل از اینکه عقلت بگه چی بگی, مامان جوووونتو صدا بزنی خییلی خوبه

خیلی

الحمدالله رب العالمین

الحمدالله رب العالمین

چرا؟

چرا بعضی وقت ها انقدر تخص(به اصلاح نجمه خانووم تخس) میشم که هی دلم میخواد جر وبحث که نه, ولی یه چی تو همون مایه ها اونم از نوع لفظی کنم؟!

اونم منی که در حالت عادی حتی اگه فکر کنم هم که حق باهامه حوصله بحث ندارم و میگم باشه هرچی تو بگی؟

نه جدا چرا؟

کسی میدونه ایا؟