تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

امروز جواب ازمایش رو گرفتم

اون فاکتور مربوط به ....  خیلی فاصله داشت با حد خطرناک...

وقتی به مامانم توضیح دادم, چجووووری قربون صدقه خدا و امام زمان میرفت.... دیگه داشت اشکم و در میووردا


حالا فردا جواب ام ار ای میادو دوتادکتر ببینیم چی میگن..

من که در هرصورت باهاش مشکلی ندارم...

شک ندارم که ما و همه ی  مایحتوی این دنیا صاحب داریم

پس هر چی بشه خوبه, هوم!؟

خیلی واسم مساله ناراحت کننده ای نیست, خب درده دیگه

بلکه باکشیدنش یکم از گناهام کم شه

به قول یه بنده خدایی, درد واسه کشیدنه, والا

ولی ناراحتی مادرم خییییییلی ناراحتم میکنه, اگه منو تو اون حال ببینه, طاقت میاره؟

چقدر این چندروزه مظلوم و مهربون شده,

بابامم همینطور, چی قراره بکشن...

خودمم از مرگ میترسم, درواقع ازگناهام میترسم, ولی خب, راه رفتنیه 

دیرو زود داره, سوخت و سوز نداره که...

بگذریم, اینهمه ناراحتی و کم تابی های مادرم, اونم وقتی قطعی نشده چیزی,

از بعدش نگرانم میکنه...

الله اکبر

سلام

امروز دکتر سونو یه احتمال دیگه داد, باز این ازون بهتره...

با ام ار ای میشه حتمی گفت

تاخدا چ خواهد


فردا برم ام ار ای بنویسه

پسفردا انجام بدم انشالله

تا هفته دیگه ظاهرا بلاتکلیفیم


این چه وضع مینیمال نوشته, انگار روز شمار ... دارم مینویسم

پ.ن۱: جای خالی هفته بعد پر میشه

پ.ن۲:امروز تا توی نوبت بودیم اول یه عشق یکسال و نیمه دیدم و کلی معاشرت کردیم

بعدش یه بنده خدایی تو بود, همسر گرامش رو صدا زدن بره ولی بدون بچه, ایشونم دوقلو سه ساله داشت که نمیموندن بیروت, منم از خدا خواسته گفتم شمابرید.... کلی هم با اون دوتا عشق کردیم

بعد حالا یه بنده خدایی این طرف ریزریز اشک میریخت

هفته ی دیگه هم میگم این بنده خدا کیه, بعله , انشالله البته




اهاااااااان, یادم رفت, امروز رفتیم "در دنیای تو ساعت چند است " رو دیدیم, خیلی خوب بود  این بیرون رفتنه بادوستم رو میگم

فیلم هم من که خوشم امد 

امروز

۹۴.۳.۳

یه چیزی فهمیدم

خیلی غیرحتمی

اما خودم, حسم میگه درسته

اما اگه درست باشه, اونم به این شدت که گفت

دیگه عمری نمیخوام

فکر میکنم بزرگترین مشکلم"کمالگرایی" هستش...


پ.ن:یه مطلب دیروز تو دفتر نوشتم, هنوز نشده بیارمش تو وبلاگ

چه خبره امشب؟

هرکی میره رو اعصابم, سه سوته یا معذرت میخواد یافوری دزصدد از دل دراوردن درمیاد؟؟؟!!!!!

نکنه فردا دارم میمیرم؟!!هوم؟راستشو بگو خدا, اگه اره بگو خب پلییز

بسمه تعالی و بذکر ولیه


سلام

بی مقدمه عرض کنم

بنده مدت هاست تو بلاگفا وبلاگ داشتم, 

همونطور که درجریانید دچار مشکل شد, لذا نظر ما رو برای انتقال قطعی کرد, 

انشالله درست شد البته اگه درست شد, ارشیوم رو انتقال میدم اینجا.

همین دیگه,

اهان, 

اینم ادرسش:www.bi-nam2.blogfa.com

فعلا درپناه حق