تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

خییییلی تجربه ی جالبی بود بی هوشی

والبته غش کردن هم جدید بود

اما خداببش بی هوشی اونم استنشاقی خیییلی باحاله

خل و دیوونه ام من نیستم  والا

نظرات  (۳)

خخخ
مگه چه جوریه؟؟
من سیزده سالگیم بیهوشم کردن 
چقدر ترسیدم آخه دکتره گفت خوب حالا با تو چیکار کنم!
و من هم فکر می کردم چه بلایی سرم ومده که آوردنم اتاق عمل 
آخه حادثه بود مال من و خیلی اورژانسی نه یک عمل انتخابی...
پاسخ:
اخی...الهی بمیرم
هیچی, گفت خب ...خانم نگفتی چندسالته(و درهمون حال یکی ماسک رو بالای دهان و بینیم اروم تکون میداد)
من:۲۵سال
چه رشته ای میخونی؟
من:مدیریته......(یه منگی بامزه)....صن......ع...ت...........ی..
کجا میخونی؟
و یادم نمیاد جوابی داده باشم.
بعدم مثل خواب, که ادم فقط یادش میاد و اون لحظه هوشیاری چندانی نداشته, یه دوثانیه از اتاق ریکاوری یادم میاد
چند ثانیه از گذاشتنم رو تخت و....
اینو گفتم عزیز دل برادر:

اما خداببش بی هوشی اونم استنشاقی خیییلی باحاله

خل و دیوونه ام من نیستم  والا


قسم نخور شاید باشی شواهد که اینطور میگه دست کم.....
:)
پاسخ:
واقعااااااااااا؟؟؟؟نه من دیوونه ام؟
نه, من دیوونه ام؟
نهههه, من, دیووونه ام؟
خب باحاله دیگه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">