تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

جدیدا حس نوشتن ندارم

بعضی عادت هام ترک شده

مثلا هندفری تو گوش یودن و همین نوشتن...

از دیشب سرم درد میکنه سمت راست....

نگرانم ...نگرانمدوباره برگشته باشه

این روزام خیلییییی غیر مفیده, تقریبا تنها کلر مفیدم روزه گرفتنه, 

خودم میندازمش گردن ماه رمضون و مامان با دوره نقاهت توجیه میکنه, اما خودمو که نمیتونم گول بزنم, انگیزم سقوط کرده....

امروز یه فکر مزخرف افتاده بود تو ذهنم که .... بماند

این ازمایشکاه لعنتی مگه چکار میخواد بکنه این همه وقت؟؟؟؟؟؟؟؟؟!

فکرکن یکی یه بیماری جدی داشته باشه, تا تو جواب بدی خو مرده خوب...

والا با لین ازمایشکاتووون

نظرات  (۲)

  • نجمه خانم
  • آره
  • نجمه خانم
  • تو هم مثل آزمایشگاه رفتار کن 

    بی..ی..ی..یخیال..
    :)
    پاسخ:
    من مثل ازمایشگاه رفتار کنم, بدنم هم مثل ازمایشگاه رفتار میکنه عایا؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">