تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

باید برگردم به زندگی عادی


انشالله

امروز برای اولین بار از خدا چیزی خواستم که تاحالا نخواسته بودم

نظرات  (۵)

  • نجمه خانم
  • :|
    یادمه قبلنا خیلی بهتر وبلاگ می نو شتید شما را چه می شود 
    که اینگونه سرگشته گردیده اید ؟! 
    پاسخ:
    چی بگم والا
    ...
    بلاگفا ذوقمون رو کور کرد
  • نجمه خانم
  • واسه منم بخواه...
    :((((((((((((((((
    نمدونم به اسمی بلدی که جواب میده....

    من یه بار افتادم واحدشو...
    بدجور 
    تو حساب کن مردود شدم
    پاسخ:
    چشم, انشالله
    هرچی خیره
    ببینیم صاحب کی وچطور برامون میخواد
  • نیمه سیب سقراطی
  • خیر باشه ...
    پاسخ:
    انشالله
  • نجمه خانم
  • شو؟
    پاسخ:
    یس

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">