تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

امروز, یا نمیدونم بگم امشب, یا شایدم دیشب.... به هرحال

در یک خرکت انتحاری, فصل سه رو برای استاد فرستادم و یک پنجم فصل دو رو خوندم و ویرایش

خسته نباشم واقعا

پ.ن: همینجوریش چقدر تو ماه رمضون مفید بودم, حالام که بهپنه و توجیه پیدا کردم, به مامان میگم خیلی غیر مفیدم, تنها کاری که میکنم روزه ست و.... 

تا میگم, مامانم میگه خوب تازه پشت سرگذاشتی, بدنت جون نگرفته, دوره نیاهته, طول میکشه بنیه ت بیاد سرجاش 

هیچی دیکه, منم قانع میشم به مفید نبودنم ادامه نیدم

الحمدالله باز میشه روزه بگیریم, والا

نظرات  (۱)

  • نجمه خانم
  • بابا من که ماه رمضون هیچ کاری نکردم خواهرجان

    شما فصل رو فرستاری که 

    من که الان 10 روزه روزه هم نگرفتم!!
    فقط میام بیمارستان و برمیگردم 
    پاسخ:
    باز یه کار مفید میکنی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">