تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

۲۷ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیرالمومنین و الایمه المعصومین علیهم السلام

درست شدم ادم قبل.

با یک تفاوت هایی

ولی حسم...خیلی حسام .... 

اعوذبالله من غیرالله

خدایا کمک

اصل اون مساله قابل حله, قابل کنار امدنه,

اما حس هایی که دیروز....بگذریم

یاد دوهفته پیشی که این موقع تنها تو بیمارستان خوابیده بودمو نگران عمل فردا نبودم بخیر

یاد این دوهفته مراقبتی که مامان و همه, منتهی مامان خصوصا ازم کردن بخیر

لوس کردنا, هوادشتنا, محبتای دوطرفه

انقدر این یک ماهه مهربون شده بود حتی اخلاقای نامطلوبش از نظرمن, برام دیگه اونقدری مورد توجه نبود

این دوهفته ای که جسمی سخت بود, اما روحی خیییییلی اروم بودم

دوهفته ای یک ده روزش از خونه بیرون نرفتم و طعم شیرینش موند تو دهنم, یک صدم شیرینی سخن مادرم جوووووونم, بانوی عالم

یادش بخیر

تموم شد, مثل اینکه باید برگردم به زندگی عادی...هرچند ناخوشایند, البته ناشکری نمیکنم, بابت همه چیییییییز از خداممنونم, از امام زمانم ممنونم

اما باید برگردم به زندگی عادی, با کلی درس

کاش یادم نرود

سرم داره می ترکه

اشکام ول نمیکنن

اخه اون چه رفتاری بود؟چرا ابروریزی کردی؟

تابلو بود یهو قاطی کرد, نمیدونم چرا ولی, حسادت؟نمیدونم... خیای بد شد

دفعه بعد خودم تنها میرم...

اره بد شد, ولی من چرا انقدر گندش میکنم و غصه ی بعدا که هنوز نیومده رو میخورم؟؟؟!

یه اخلاق بدم اینه, با ی اتفاق بد, همه ی بدبختیام اوارمیشه رو سرم... خو عزیز من هرچی جای خودش, برا هرچی جا خودش غصه بخور

امان .....

امان از قضاوت

امان از برچسب زدن

امان از تعمیم دادن

امااااااااااااااااااااان

هوووفففففف

کاش نمی نوشتم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

امروز رفتیم بخیه هامو بکشن

همون بیکارستان, ولی بخش.درمانگاهش که دولتی حساب میشد

گذشته از معطلی نزدیک ۲ساعته که ..هوووفففف, بگذریم

وقتی تو رفتیم هم اون وضعیت شلوغ و نابسامان و انترن منترنای  از دماغ فیلم افتاده که بک شصتم افاده اینارو دکتر متخصص و فوق تخصص خفنشم نداره رسما دیوونه مون کرد, دیگه پاشدک بیایم که دکترش امد...

واقعا برای دریافت خدمات و حق معمولش, ادم باید حتما بره بخش خصوصی؟

مگه وظیفه دولت نیست؟

اوکی توایران زندگی میکنم و میدونم همینه, 

میدونم جواب اینه اگه بهترشو میخوای برو بخش خصوصی, باشه, ولی اون که نمیتونه بره بخش خصوصی چی؟؟؟!


 جمله چیزایی که خدا بواسطه بیماری بهم فهموند:

4. بیشتر مواظب سلامتی باشم

5 بیشتر قدر نعمت های الهی رو بدونم

الحمدالله رب العالمین

جمله چیزایی که خدا بواسطه بیماری بهم فهموند:

3. تنهایی در مجموع خوب نیست...

یعنی اینطوری بگم،قدر اطرافیانم رو بیشتر بدونم... حالا باشه که چندتا اخلاقشونم نمیپسندم یا اصلا حتی درست نیست.... اما

الحمدالله رب العالمین بخاطر خانواده

البته و صد البته که پدر اصلی امیرالمومنین قربونشون برم و مادر اصلی فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند.