تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

۳۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

هعی....

هیشکی ام نیست...

حالا فرداشب که احتمالا نت ندارم شلووغه اینجا

امشب از اخرای نماز تا سجده ی بعدش

فکر میکردم و به خدا میگفتم...

داشتم فکرمیکردم نماز فرداشب, و احتمالا پسفرداشب رو که مثل ادم بخودنم, تاچندوقت افتخار سربه خاک گذاشتن, به حالت سجده ندارم... 

از خودش خواستم به برکت وجود حضرت, اعمالم و نمازم رو باتوجه به شرایط درست انجام بدم و بتونم روزه هام رو بگیرم

خداییش سجده بهترین حالتیه که ادم میتونه ژست بندگی کردن رو بگیره

الحمدالله

یه چیز دیگه ام خواستم, نمیدونم بگم یا نه...

ساعت از ۴صبح گذشته بود, قبل از  ۴:۳۰ 

از شدت درد بیدار شدم. یه دردی پیچیده بود تو کل شکمم که تاحالا یادم نمیومد...

هنوز کامل بیدار نشده بودمو به قولی لود نشده بودم, با صدای

"یافاطمه ی زهرا" خودم درست به هوش امدم که هی تکرار میکردم

تازه فهمیدم چمه...

خییییییییلی شیرین بود.

اینکه ادم تو ناخوداگاهش اسم کی رو صدا میزنه مهمه

اینکه وقتی حالت خوش نیست قبل از اینکه عقلت بگه چی بگی, مامان جوووونتو صدا بزنی خییلی خوبه

خیلی

الحمدالله رب العالمین

الحمدالله رب العالمین

چرا؟

چرا بعضی وقت ها انقدر تخص(به اصلاح نجمه خانووم تخس) میشم که هی دلم میخواد جر وبحث که نه, ولی یه چی تو همون مایه ها اونم از نوع لفظی کنم؟!

اونم منی که در حالت عادی حتی اگه فکر کنم هم که حق باهامه حوصله بحث ندارم و میگم باشه هرچی تو بگی؟

نه جدا چرا؟

کسی میدونه ایا؟

لعنت بمن که دلم سوخت

لعنت که خواستم ادم خوبه باشم از سر دلسوزی

لعنت به من اگه هر وقت جز برای خدا و چهرده نورش به اندازه اپسیلونی از حقم بگذرم که این حال الانم حقمه

هق هق گریه کردم تو متکا


حقش بود...

یادت نره, گفتم لعنتاااا

حالا یبار دیگه دلت بسوزه

فقط می خوام ب...م

همییییییییییییییییییییین

مامان که از بیرون امد گفت یه دکتر جدید پیدا کردم و....

منم گفتم :من نه دکتر میام نه عمل میکنم

همونطور که پیش بینی کردم اولین جملش ای بود:"یعنی چی"

-یعنی همین, تموم.


هی باملایمت و کاش میگفتی و... پیگیر شد که چیه, بگو چرا و برای چی, بگو از چی ناراحت شدی تا من درستش کنم...

منم هی طفره رفتم

میشناستم تا حدی, میدونه بیفتم رو دنده لج فایده نداره

دیگه ول کرد, ولی حالش گرفته شد, وا رفت

ناراحت شدم, ولی چاره ای نداشتم, 

دلی که شکسته مگه چقدر میتونه خودشو گول بزنه یافیلم بازی کنه

خسته ام, خیلی

شدم ادم قبل, قبل نیمه شعبان

دارم میبارمو مینویسماااا

کاش معلوم میشد سرطانه و بزودی قراره بمیرم... 

اههه  فردا رو کجای دلم بذارم, کاش محکم تر میگفتم نه و خودمو دیگران رو الاف نمیکردم منی که جوابم از الان مشخصخ

حرصم درامد

اه بسه دیگه بابا

دوتادکتر و سه بار رفتم, سپنو و از و ام ار ای هم که دادم

مسخره بازی دروردینا

از فردا میخپام بگم من نه دیگه دکتر میام نه عمل میکنم, ولم کنید بحال خودم

والا 

مسخره شو دروردن, خو عزیز من حرفی داری درست بگو, شصتادتا دکتر رفتنت چیه دیگه گندشو درووردی

والا, همه چی به درک, اگه من فردا اینو نگفتم

لوس و هرچی ام میخواید بگید خودتونید

اه

انقدر اعصابم خرده که حد نداره, خیلی

از عصبانیت خوابم نمیبره

متوحه شدید که قاطی کردم!!!؟

هی هر چی هیچی نمیگم میخوام خوب باشم...

دیشب شام رفتیم بیرون, بعدشم اون بالا

بهم خوش نگذشت, دلایلش بماند(تو پست قبل هستش تقریبا)

اونجا که وایستاده بودیم, یکی رد شد یهو یاد یک بنده خدایی افتادم


راستی, اون اقای محترمی که کوه میرفت و وبلاگ قبلی بنده رو میخوند,

اینجا رو پیداکردی ایا؟ اگر بلی, لطفا اظهار وجود کن بدونم, لازمه, ممنون

پ.ن: امروز زنگ زد به لصطلاح پیگیری,... دیگه خیلی کشدار شده,

اگه شانس ماست, بعداز چهارماه  اد میفته تو اوت دو سه هفته لستراحتم که بیرون نمیشه برم

کاش ... هیچی ولش کن, صاحب داریم, هرچی خدا و امام زمان بخوان همون میشه که بهترینه