تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

۳۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

دلم میخواد بایکی حرف بزنم

یکم خودمو لوس کنم, یکم فقط

دلم گرفت از این همه گناه که تو یک ساعت بیرون بودن

پ.ن:حقیقتا بعضی از ما ادما گرفتاری واسمون نعمته

واااااااای خدا عجب روز فوق العاده ای بود

تا اخر عمرم سجده ی شکر بجا بیارم کمه, خیییییلی کم

باباییی, باباجووووونم,خییییلی ممنونم, 

دلم میخواد تا اخررررر عمر, هرروز امروز رو واسه خودم مرور کنم, 

الحمدالله رب العالمین

وطاعتنا اهل البیت, نظاما للمله.


جایی که لیاقتشو نداشتم, اصلا...

بابا گفتن دکتری رو که دکتر دوم هم معرفی کرده رو برید

حالا هفته بعد هم میشه, 

خود دکتر گفت تایکی دوهفته اشکال نداره عقب بیفته

میگذارم به پای خیر, صاحب داریم

خیلی دلم گرفته, کلی کار دارم ولی حوصله ی هیچی رو ندارم, حس ندارم

زندگی باطعم مرگ  خوشمزه تر از بلاتکلیفی است

من اون یک هفته رو بیشتر دوست داشتم, درست یکشنبه تایکشنبه

حال دلم خوش نیست

برگشتم به حالت قبل

با یه فکر اضافه

با حواشی بیشتر

صطعا چیزایی بهم یاد داد خدا,تو اون یک هفته

ای خدا جواب اون دختر رو چی بدمممممممممم

چرا تکون نمیخورم  بااین همه کار

پ.ن:فهمیدم سختترین مسایل هم وقتی یه محبت و هوای همو داشتن

در حد خیلی زیاد باشه, قابل تحمل تر وحتی شیرین تره از وقتی که محبت وهوای هم دلشتن کم و معمولی باشه بامسایل معمولی

دیروز دوتا دکتر رفتیم

اون احتمال که میداد کنسل شد

انشالله با یه عمل حل میشه

حداقل ۵-۶میلیون

چقدر مامانم خوشحال شد و فوری زنگ زد به بابا گفت

تارسیدیم خونه سجده ی شکر

اما 

اما یکم تو خودشون رفتن, خصوصا بابا, 

شاید داشت حساب کتاب میکرد پنج شش تومن رو تاجمعه از کجا جور کنه...

پ.ن:حالا این وسط شماره خواستن واسه خیر رو کجای دلم بذارم اخه....

پ.ن۲:استادی که ناه هاست باهام کاری نداره بهو سراغ فصل یک و سه میکنه

----دیگه اون مهربونیه یهویی, اون هوای همو داشتنای موقتی تموم شد... بدم نیست هی فکر کنن داری میمیریا, والا

بااین دنیاتون

نظرت چیه بعد عمل دیگه به هوش نیام؟!

امروز جواب ازمایش رو گرفتم

اون فاکتور مربوط به ....  خیلی فاصله داشت با حد خطرناک...

وقتی به مامانم توضیح دادم, چجووووری قربون صدقه خدا و امام زمان میرفت.... دیگه داشت اشکم و در میووردا


حالا فردا جواب ام ار ای میادو دوتادکتر ببینیم چی میگن..

من که در هرصورت باهاش مشکلی ندارم...

شک ندارم که ما و همه ی  مایحتوی این دنیا صاحب داریم

پس هر چی بشه خوبه, هوم!؟

خیلی واسم مساله ناراحت کننده ای نیست, خب درده دیگه

بلکه باکشیدنش یکم از گناهام کم شه

به قول یه بنده خدایی, درد واسه کشیدنه, والا

ولی ناراحتی مادرم خییییییلی ناراحتم میکنه, اگه منو تو اون حال ببینه, طاقت میاره؟

چقدر این چندروزه مظلوم و مهربون شده,

بابامم همینطور, چی قراره بکشن...

خودمم از مرگ میترسم, درواقع ازگناهام میترسم, ولی خب, راه رفتنیه 

دیرو زود داره, سوخت و سوز نداره که...

بگذریم, اینهمه ناراحتی و کم تابی های مادرم, اونم وقتی قطعی نشده چیزی,

از بعدش نگرانم میکنه...

الله اکبر

سلام

امروز دکتر سونو یه احتمال دیگه داد, باز این ازون بهتره...

با ام ار ای میشه حتمی گفت

تاخدا چ خواهد


فردا برم ام ار ای بنویسه

پسفردا انجام بدم انشالله

تا هفته دیگه ظاهرا بلاتکلیفیم


این چه وضع مینیمال نوشته, انگار روز شمار ... دارم مینویسم

پ.ن۱: جای خالی هفته بعد پر میشه

پ.ن۲:امروز تا توی نوبت بودیم اول یه عشق یکسال و نیمه دیدم و کلی معاشرت کردیم

بعدش یه بنده خدایی تو بود, همسر گرامش رو صدا زدن بره ولی بدون بچه, ایشونم دوقلو سه ساله داشت که نمیموندن بیروت, منم از خدا خواسته گفتم شمابرید.... کلی هم با اون دوتا عشق کردیم

بعد حالا یه بنده خدایی این طرف ریزریز اشک میریخت

هفته ی دیگه هم میگم این بنده خدا کیه, بعله , انشالله البته




اهاااااااان, یادم رفت, امروز رفتیم "در دنیای تو ساعت چند است " رو دیدیم, خیلی خوب بود  این بیرون رفتنه بادوستم رو میگم

فیلم هم من که خوشم امد 

امروز

۹۴.۳.۳

یه چیزی فهمیدم

خیلی غیرحتمی

اما خودم, حسم میگه درسته

اما اگه درست باشه, اونم به این شدت که گفت

دیگه عمری نمیخوام

فکر میکنم بزرگترین مشکلم"کمالگرایی" هستش...


پ.ن:یه مطلب دیروز تو دفتر نوشتم, هنوز نشده بیارمش تو وبلاگ