تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

دیروز دوتا دکتر رفتیم

اون احتمال که میداد کنسل شد

انشالله با یه عمل حل میشه

حداقل ۵-۶میلیون

چقدر مامانم خوشحال شد و فوری زنگ زد به بابا گفت

تارسیدیم خونه سجده ی شکر

اما 

اما یکم تو خودشون رفتن, خصوصا بابا, 

شاید داشت حساب کتاب میکرد پنج شش تومن رو تاجمعه از کجا جور کنه...

پ.ن:حالا این وسط شماره خواستن واسه خیر رو کجای دلم بذارم اخه....

پ.ن۲:استادی که ناه هاست باهام کاری نداره بهو سراغ فصل یک و سه میکنه

----دیگه اون مهربونیه یهویی, اون هوای همو داشتنای موقتی تموم شد... بدم نیست هی فکر کنن داری میمیریا, والا

بااین دنیاتون

نظرت چیه بعد عمل دیگه به هوش نیام؟!

نظرات  (۱)

  • ذره ی ناچیز

  • بگوید این هم از یاران مهدی!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">