تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

سلام

امروز دکتر سونو یه احتمال دیگه داد, باز این ازون بهتره...

با ام ار ای میشه حتمی گفت

تاخدا چ خواهد


فردا برم ام ار ای بنویسه

پسفردا انجام بدم انشالله

تا هفته دیگه ظاهرا بلاتکلیفیم


این چه وضع مینیمال نوشته, انگار روز شمار ... دارم مینویسم

پ.ن۱: جای خالی هفته بعد پر میشه

پ.ن۲:امروز تا توی نوبت بودیم اول یه عشق یکسال و نیمه دیدم و کلی معاشرت کردیم

بعدش یه بنده خدایی تو بود, همسر گرامش رو صدا زدن بره ولی بدون بچه, ایشونم دوقلو سه ساله داشت که نمیموندن بیروت, منم از خدا خواسته گفتم شمابرید.... کلی هم با اون دوتا عشق کردیم

بعد حالا یه بنده خدایی این طرف ریزریز اشک میریخت

هفته ی دیگه هم میگم این بنده خدا کیه, بعله , انشالله البته




اهاااااااان, یادم رفت, امروز رفتیم "در دنیای تو ساعت چند است " رو دیدیم, خیلی خوب بود  این بیرون رفتنه بادوستم رو میگم

فیلم هم من که خوشم امد 

نظرات  (۱)

  • ❀◕ ‿ ◕❀ zizigolu
  • اینجا :))))))
    فک کردم اون دختره که تو میخوایش و رفتی خواستگاریش ریز ریز اشک میریخت! (که اگر در نظر بگیریم تو پسر بودی و من اینجوری فکر میکردم!)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">