تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

خیلی دلم گرفته, کلی کار دارم ولی حوصله ی هیچی رو ندارم, حس ندارم

زندگی باطعم مرگ  خوشمزه تر از بلاتکلیفی است

من اون یک هفته رو بیشتر دوست داشتم, درست یکشنبه تایکشنبه

حال دلم خوش نیست

برگشتم به حالت قبل

با یه فکر اضافه

با حواشی بیشتر

صطعا چیزایی بهم یاد داد خدا,تو اون یک هفته

ای خدا جواب اون دختر رو چی بدمممممممممم

چرا تکون نمیخورم  بااین همه کار

پ.ن:فهمیدم سختترین مسایل هم وقتی یه محبت و هوای همو داشتن

در حد خیلی زیاد باشه, قابل تحمل تر وحتی شیرین تره از وقتی که محبت وهوای هم دلشتن کم و معمولی باشه بامسایل معمولی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">