یاد دوهفته پیشی که این موقع تنها تو بیمارستان خوابیده بودمو نگران عمل فردا نبودم بخیر
یاد این دوهفته مراقبتی که مامان و همه, منتهی مامان خصوصا ازم کردن بخیر
لوس کردنا, هوادشتنا, محبتای دوطرفه
انقدر این یک ماهه مهربون شده بود حتی اخلاقای نامطلوبش از نظرمن, برام دیگه اونقدری مورد توجه نبود
این دوهفته ای که جسمی سخت بود, اما روحی خیییییلی اروم بودم
دوهفته ای یک ده روزش از خونه بیرون نرفتم و طعم شیرینش موند تو دهنم, یک صدم شیرینی سخن مادرم جوووووونم, بانوی عالم
یادش بخیر
تموم شد, مثل اینکه باید برگردم به زندگی عادی...هرچند ناخوشایند, البته ناشکری نمیکنم, بابت همه چیییییییز از خداممنونم, از امام زمانم ممنونم
اما باید برگردم به زندگی عادی, با کلی درس
کاش یادم نرود