تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

جمله چیزایی که خدا بواسطه بیماری بهم فهموند:

3. تنهایی در مجموع خوب نیست...

یعنی اینطوری بگم،قدر اطرافیانم رو بیشتر بدونم... حالا باشه که چندتا اخلاقشونم نمیپسندم یا اصلا حتی درست نیست.... اما

الحمدالله رب العالمین بخاطر خانواده

البته و صد البته که پدر اصلی امیرالمومنین قربونشون برم و مادر اصلی فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند.


نظرات  (۳)

  • نجمه خانم
  • بقیه اش چی میشه؟
    پاسخ:
    الااان
  • نیمه سیب سقراطی
  • وقتی توی یه خانواده یکی بیمار میشه ، قدر سلامتی رو همه می فهمن ...
    نمیدونم چرا اینطوریه که تا تجربه ش نکنی نمی فهمی ...

    الهی که همیشه سالم و سلامت باشی :)
    پاسخ:
    اوهووووووم
    مننون شمانیز, وخانواده محترم
  • نجمه خانم
  • پست ها رو پاک کردی؟
    پاسخ:
    عدم نمایش گذاشتم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">