تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

یکی از چندباری که چندثانیه به هوش امدم و رفتم و یادم میاد, اون لحظه ای بود که دکتر امده بود بالاسرم, وقتی روتخت خودم بودم(البته چهره اش رو سادم نمیاد درست, فقط یه خانوم چادری, اون هم گنگ و تار یادمه)

مکالمه ام اون لحظه:

من:روزه هامو می تونم بگیرمممممم؟

دکترجون:بلهههههه میتونی

من:ویتامین نوشتین؟

دکترجون:بله ویتامین هم نوشتم

همین. تمام



 حالا اینکه نوشتن ویتامین و یادراوریش به دکتر چرا انقدر از نظرم تو اون لحظه و ناخوداگاهم مهم بوده رو خودم هم درست نمیدونم, 

ولی روزه:

امروز انتی بیوتیکم تموم شد, یعنی قرص ساعتی ندارم, یعنی میتونم روزه بگیرم, دکترم که گفت اوکی, اما هرکار کردم مامان بابا نمیذارن فردا بگیرم.

استدلالاشون کشته منو یعنی....

دکتر گفت میتونی نگفت که کی میتونی

مسخره ت کرد بابا اون وضعیت اون همه چیز بهت وصل بود و......

الله اکبر

نظرات  (۱)

  • نجمه خانم
  • خو ب خلی دیگه 
    نه من می خوام بدونم کی به تو مدرک داده؟
    حداقل چند روز خودتو تقویت کن ویتامین ث سرشار به بدنت برسون و پروتئین 
    بعد فیلت یاد هندستون کنه!
    پاسخ:
    بله
    من دیگه حرفی ندارم...
    چشم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">