رسما دیوونست
حالام که نصفه نیمه برگشته , رفتم ادرس این وبو بدم
میگه:
وبلاگی با این نام کاربری وجود ندارد=-O=-O=-O=-O!!!!
حالا خوبه تایپ نکردم, از حافظه بود انتخاب کردم
یکی از چندباری که چندثانیه به هوش امدم و رفتم و یادم میاد, اون لحظه ای بود که دکتر امده بود بالاسرم, وقتی روتخت خودم بودم(البته چهره اش رو سادم نمیاد درست, فقط یه خانوم چادری, اون هم گنگ و تار یادمه)
مکالمه ام اون لحظه:
من:روزه هامو می تونم بگیرمممممم؟
دکترجون:بلهههههه میتونی
من:ویتامین نوشتین؟
دکترجون:بله ویتامین هم نوشتم
همین. تمام
حالا اینکه نوشتن ویتامین و یادراوریش به دکتر چرا انقدر از نظرم تو اون لحظه و ناخوداگاهم مهم بوده رو خودم هم درست نمیدونم,
ولی روزه:
امروز انتی بیوتیکم تموم شد, یعنی قرص ساعتی ندارم, یعنی میتونم روزه بگیرم, دکترم که گفت اوکی, اما هرکار کردم مامان بابا نمیذارن فردا بگیرم.
استدلالاشون کشته منو یعنی....
دکتر گفت میتونی نگفت که کی میتونی
مسخره ت کرد بابا اون وضعیت اون همه چیز بهت وصل بود و......
الله اکبر
از جمله چیزایی که خدا بواسطه بیماری بهم فهموند:
۲.هیچکی مادر نمیشه, حتی اگه یوقتایی یه برخوردایی کنن که توقع نداری, یا رفتارو حرفایی بزنن که دوست نداری
الحمدالله رب العالمین
الحمدااله رب العالمین
بیماری کوچیک وسیله ای بود خدا به این بنده سرتقش عملا خیلی چیزا رو یاد بده, الحمدالله
واسه همینه که گاهی بیماری هم نعمته
پایان نامم خییییلی مونده, داره دیر میشه, یکمی هم شده
زبانم مونده
یه ورزش هم باید برم, البته بعد ماه مبارک
...
فشار هنجاری شغل ندلشتن رو کمی احساس میکنم, اما رسما تا پایانمم رو تموم نکنم هیچ کاری هیچ حرکتی نمیتونم داشته باشم
حساب کردم برای جمع کردن و سه فصل اول حدود چهل ساعت وقت میخوام, همش پشت کامپیوتر, که فعلا نمیتونم بشینم درستو طولانی
...
باید
باید یه تغییراتی بدم, ناچارم
اولین حرکت و قورباغه هم پایان نامست
انشالله به حپل و قوه الهی تا شهریور تموم بشه
بعد اگه کارم فیکس شد کهمیچسبم به کار و زبان
خدمت هم که در هر موقعیتی جزیی از زندگیست
اگر نشد, میچسبم به دکتری که انشالله بعد قبولی یک دل شدم, برم سراغ اموزش
الحمدالله که فعلا کارم(کاروزندگیم)گیر کسی نیست
الحمدالله رب العالمین که سالمم، الحمدالله الف مره
که نعمت ولایت علیرغم ایییییییین همه بی لیاقتیم هنوز رو سرمه
کاش شب های قدر مثل همیشه, مامان باباجونم جای خوب ببرنم
الحمدالله رب العالمین
این روزا , مدتیه, مصداق واقعیه هرم مازلو شدم,
ریشه اصلی شم همون ایراد یا مشکلیه که قبلا گفتم,
"کمالگرایی"
امااان ازش, البته مثل غالب مسایل این دنیا, خوبی هایی هم داره, از جمله اینکه هرگز در هنگام سلامت عقل, (جز جای فضه خاتون) دلم نخواسته جای احدی باشم,
الحمدالله
اما جنبه ی بدش بی میلی شدید و زده شدن از دنیاییه که ناااااچارم توش نفس بکشم, باید با هدف درست برای یکسری مسایل تلاش کنم,
باید, ولی حس و حالش رو ندارم
خدایا, بهترینم, یک نظر دیگر
پ.ن:دلم هوای حرم, یا یک مناجات ابوحمزه حسابی کرده