تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

از یازدهم حالم خوب بود... ألبته ازون خوبا که کلللللى زور میزن خوب باشى و نهایتا ظاهرت ، یعنى حال سطحى و موقتیت خوبه



اما امروز... یعنى یکى دوروزه خصوصا امروز، خیییییلى پرم، انقدر که همینجور بی بهونه اشکم میاد...

امروز به خدامیگفتم تو ماشین، چقدرررررررر زندگى سخته، هداییش گاهى خییییلى سخته.. 

یعنى اصلش که دنیاست، تنهایی نصفه نیمه سختترش میکنه

تنهایی نصفه نیمه چیست: نه کامل و درست تنهایى که ارامش داشته باشى، 

نه یکى رو دارى که مطمئن باشى دارى، 

واقعا، شدیدا،عمیقا چندروز تنهایی لازم دارم، حیاتى برام

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">