تراوشات ذهن یک بیست و چندساله

امان از هجر بی پایان مهدی

غروب جمعه و هجران مهدی

امان از آن زمانی که بیفتد

به روی نامه ام چشمان مهدی

دلش می گیرد و با چشم گریان

بگوید این هم از یاران مهدی!

------------

مینویسم
هرچه را که هر جا نمی گویم
-----
ز خشمت گریزم بسوی رضا
ببین از کجا میگریزم کجا
-----
از این پس آرزویی نمی کنم مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
------------------------------------
قلبم را عصب کشی کرده ام

تا اطلاع ثانوی
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد

و نه از گرمی محبتی می تپد
---------------
درست میشه
درستم نشد
تموم میشه

دلم گرفته , خیلی زیاد

باید سعی کنم , دارم سعی میکنم, انقدر مشغول باشم, انقدر فکرای دیگه داشته باشم , حتی شده به زور صدای بلند پخش ماشین یاهندزفری, که نتونم فکرکنن,

دارم کاملا دولایه میشم

اشکال ندارع, نصف سختیش رفته, نصف بیشتر سختیش رفته, 

۲۵_۶ سال, باقیشم میره

اسون تر

فقط اسفند برام شده فوبیا....۴اسفند

خسته ام...

دیشب با مامان جونم شکایت کردم, گفتم دیگه حوصله هییییچ پروسه مسخره ای رو ندارم

گفتم احساس میکنم که خیلی چیزا برام دیر شده

ترجیح میدم بشبنم و از دور خوشبختی نسبی دیگران رو تماشا کنم,

گفتم که دیگه ارامش حاصل از تنهایی میخام

گفتم همونی که خودتون گفتید مامان جووون, عجل وفاتی سریعا....

.

.

.

چای ام سرد شد

نظرات  (۴)

  • نجمه خانم
  • چایت چطوره خواهری؟ 

    خوبی؟ 

    :*
    پاسخ:
    خداروشکر
    وارون نیستم
    مرسی حالمو میپرسی
  • نجمه خانم
  • ف یعنی چی؟
    پاسخ:
    هیچ, اشتبا ه تایپی بود
  • یاسی ترین
  • میگذره این روزا....
    پاسخ:
    بله میگذره
    الحمدالله که میگذره
  • نجمه خانم
  • سلام 


    کمی ارومتر باشی ان شاءالله درست میشه 


    بودم خودم دیگه 

    بعدشم من عقد کرده بودم تو در چه مرحله ای بودی که این قدر روت تاثیر گذاشته؟ 

    خوبی ح. جان؟
    پاسخ:
    هیچ مرحله ای , 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">